ice girl

به اين ادرس سربزنين:


 

www.ice-girl20.blogfa.com

 

 

 

 

              

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:46 توسط ice girl| |

سيلوووووم دوس جونام

 

اميدوارم خوب وخوش وسلامت باشين

 

ولنتاين بهتون خوش گذشت؟؟

 

ولنتاينمونم كوفتمون شد .

 

با مامي اساسي دعوا كردم .........

 

بريم سراغ اتفاقاي امروز .اولين كسي كه ولنتاينو بهم تبريك

 

گفت همكار خانوم بابام بود .

 

باهاش رفيقم .چه رفيقي اونم

 

بعدش ديگه خودم به بقيه تبريك گفتم منتظر نشدم اونا بگن

 

اونم معلوم نبود ميگفتن يا نه

 

 

تازه خودم به خودم كادو دادم .شكلات و......

ديشب تا صبح بيدار بودم .درست ساعت هفت خوابيدم

 

مامي صبح باشده بره سركار اومده اتاقم ميگه نخوابيدي تو

 

ديدم الم شنگه ببا ميشه،گفتم چرا الان بيدارشدم

 

الانم ساعت 4رو گذشته بازم خواب به چشمام نمياد

 

منو تو دعاهاتون فراموش نكنين دوس جونام

 

همتونو دوس دارم .باباي

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 4:35 توسط ice girl| |

سيلوم دوس جونام
خوبين ،خوشين ،سلامتين

اصلا حوصله نوشتن ندارم ولي خب....

 

امروز رفتيم بازار ،من يكم لوازم ارايشي خريدم

 

ازباساز اومديم بيرون .به ددي ميگم ددي اين رمز كارت من چند بود يادم رفته ميرم ازحسابم بول بردارم

ميگه رمز كارت شما رو هم من بايد حفظ كنم خانوم

 

خو يادم رفت يهو چكار كنم رمز وب وايميلو و.....ديگه قاطي كردم همشونو

 

ميگم خو حالا بگو.از جيب كتش دفترچشو درمياره ميگه .

مامي ميگه بولو ميخواي چكار

ميگم ميخوام كيف بول وخرم

 

ميگه تو مگه كيف  بول نداري .يكيشو هم ازاصفهان خريدي .دوتاهم داري

 

ميگم اخه مامي جان ازبس بولام زياده ،زمين جا مونده .ديدم

 

چاره اي ندارم يكيشم بخرم اين بولام از دربدري خلاص شن

 

ابجي  هم ميگه  كيف منم جا نيس وگرنه  ميدادم بذاري كيف من

 

داشتيم ميمرديم ازخنده تو خيابون

رسيديم نزديكي خودبرداز ،ميگم برم بگيرم بيام

 

مامي ميگه نميخواد بيا خودم برات ميگيرم

 

من

 

فداي مامي نازم بشم من

 

خو چكاركنم عاشق كيفم ديگه

بياين اتاقم فكر ميكنين مغازست علوسك وكيف ولباس ....

 

ماشالا بزنم تخته اخه انقد باسليقم مانتو دوسال بيش  انقد تميز نگه داشتم

 

كه انگار دوسه ماه بيش خريدم .واسه همين زياده .يه وقت فكر نكنين ماه بماه مانتو ميخرما

 

اومديم طرفاي همون مغازه كه كيف بولو انتخاب كرده بودم .ديدم بسته مغازه رو

 

ابجي خانوم ميگه  خواهر چقد بد شانسي تو

 

اينم روحيه دادن سر كار خانومه.ميبينين تو روخدا

 

سوار ماشين شديم .به بابا ميگم بابي ازجلوي اون فروشگاه برو من فيلم بخرم

 

اسم فيلمارو ميگم ،ميگه چي چي؟؟

 

ميگه خودت بياده شو بريم هر چي ميخواي بگير

 

رفتم مغازه ميگم فيلم نفرين رو دارين ميگه نه بردن

 

قهوه تلخ اومده .ميگه نه

 

مرهم

 

ترديد

 

كم مونده بود بزنم تو كلش ها .همه فيلما كه ميگفتم ميگفت تموم شده

 

اخرش قلب يخي و محيا رو خريدم

 

رسيديم خونه .اومدم اتاق داد ميزنم مامي واسم سيب زميني وبياز بيار بذار اشبزخونه 

 

رفتم واسه خودم اش بختم .مخصوص خودم.اخرشم خودم به تنهايي ميخورم

مامي اينا هم سنگگ خريده بودن با خيار وگوجه وبنير خوردن

 

دير اومديم خونه .ديگه واسه شام بختن فرصت نبود

 

منم كه ازآشم بهشون نميدم كه

 

خو آخه واسه اونا هم بخوام ببزم بايد يه ديگ ببزم كه زياد طول ميكشه بختش

 

 

منم اندازه دو بشقاب ميبزم زود بخته ميشه .نوش جان ميكنم

 

دارم ميام سمت اتاقم .مامي ميگه ديگه امشبو زود بخواب .جلوي كامبيوتر

 

نشين اخرش كار دست خودت و ما  ميديا

 

ميگم باشه  بابا

 

باشه هم اينجوري باشه هستا .ساعت 4رو گذشته من بيدارم هنوز

 

 

خو برم ديگه بخوابم .بقول مامي كار دست خودم ميدم اخرش بااين

 

شب زنده داري

 

باباي

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:,ساعت 4:23 توسط ice girl| |

 

سيلوم .خوبين؟؟

 

رفتم عروسي ،اومدم

 

خيلي خوش گذشت.خالمينا هم اومده بودن

 

اوف شامو ساعت12دادن 

 

مارو بگو هيچي نميخورديم شامو بااشتها كامل بخوريم

 

 

واما  ماجرااز اول:

 

خالمينا امروز ظهر اومدن اخه بسر خاله جون امتحان داشت نتونستن ديشب بيان

 

اومده بودن خونه مام بزرگ.ماهم رفتيم اونجا

 

 

زن بسر خاله كه بهش زنداداش ميگم زنگيد گفت تو باهاشون نرو بيا

 

خونه مامان من باهم بريم تو وداداش ومن

 

من

 

رفتم بعد ماچ وموچ كرديم .بعدم رفتيم عروسي .رفتيم تو

 

همه اومدن بودن جزما.منم اينجوري شده بودم

 

 

دي حالا با اينا ماچ وموچ واحوال برسي كن.اون ميگفت ماشالا

 

 

ايشالا عروسي خودت اين ميگفت عروس شي خوشبخت شي .

 

اي بابا .اينا گفتن ما شديم عروس

 

 

بالاخره نشستيم .نمينشستيم بهتر بود ابجي دوماد اومد گفت باشين

 

دوتاتون برقصين.منو زنداشي خيلي صميمي هستيم .معروفيم تو

 

باهم بودن.هرجا بريم دوتامونو باهم ميرقصونن

 

ميگيم باشه خودمون ميرقصيم ولي بذارين يكم بعد.ميگن نه الان

 

اينجوري بوديم تركونديم اساسي

 

 

اين زنداداشه سير نميشد كه  .يواشكي ميگفتم بسه .كو گوش شنوا.

 

گفشم گمونم باشنه نداشت نردبان بود.مردم حسابي .جو م گرفته بودم

 

 

 

ساعت شد يازده.دوباره يكي ديگه اومده باشين برقصين.دي بابا

 

دست بردارين با شكم گرسنه .خوشيا

 

ساعت دوازده بالاخره شامو اوردن اه اه.اخرش نفهميدم

چرا دير اوردن شامو .رستورانه چيش شده بود

هه هه تو يه چشم برهم زدن نوش جان كردم.حسابي چسبيد

نوشابه هم نوش جان كردم حسابي.ميميرم واسه نوشابه

 

 

تازه بابسر خاله جان يه ساله قهر بودم.تو عروسي اس زد اشتي كرديم.

خاطر خوام بود.الانو نميدونم ديگه
بعدشم دوباره رقص وشيرينيو.....

 

تازه با كلي نيني دوست شدم بازي كردم .اخ فداي نيني كوچولوها بشم

 

.عااااااااااشق بچم

 

من نيني ميخوام .چي ميشد بدون شوهر نيني دار ميشد.

 

شوهر نميخوام ولي بچه ميخوام .نيني ميخوام .تبل و خوشگل نهايت شيطون

 

هي روزگار.خب ساعت دو اومديم خونه

 

زود بريدم سر كامبيوتر .اومدم نت.....

 

 

هه هه ساعت الان سه هستش همه بايين بيدارن.

سر وصداشون تا اتاقم مياد .جلسه گذاشتن انگار.جلسه بعد عروسي

 


منم الحمدالله تا صبح بيدارم كارم اينه .اشكال نداره صبح جبران ميكنم

 

 

الان اين مهمه

 

خب ديگه من برم وب گردي ....

 

باباي


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 21 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:20 توسط ice girl| |

بيغام

 

                  بهارادرس وبتو ننوشتي

          من كجا بيام الان .ديـــــــــــــــــــــــــ


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:33 توسط ice girl| |

سلام دوكس جونام

اتفاقاي خاصي نيفتاده

امروز با مامي رفتم دو تا تونيك و شلوار اين چيزا خريدم

خيلي خوشملن انقد خوشم اومد ازشون

ووووووووي هوا چقد سرد بود ديگه يخ زدم فروشگاهم بزرگ انگار سرد خونه بود

ازاونجا رفتيم خونه مامان بزرگ.همش ميگفتم مامي زود ميريم خونه ها.بايد زود بريم

مامي هم گفت اره بگو كامبيوتر موند دارم دغ ميكنم ازش جدا شدم .كار نداري كه تو

من

يكم نشستيم بعد اومديم خونه

تا خواستم بيام بالا اتاقم.گفت بيا سبزي رو باك كن

ماهم لباسامونو دراورديم نشستيم سر سبزي تا باكش كنيم.دي

تموم نميشد كه .اين ددي گمونم هر چي سبزي مغازه بود خريده بود

داشتم باك ميكردم مامي گفت از سبزي باك كردن دخترم خوشم مياد خيلي باسليقه وباحوصله باك ميكنه

من

قراره بس فردا شب بريم عروسي

واسه همين فردا قراره خالمينا شب اگه برف نباره بيان شهرمون .واي كاش بيان دلم تنگ شده براشون

اگه برف بباره ديگه نميان .عروسيم بدون اونا نميچسبه بهم

ايشالا كه ميان

به به حسابي خوش ميگذره .سه روز از بي حوصلگي وتنهايي دورم

مامي فردا تعطيليشه.نميره سر كار.صبح زود مياد بيدارم ميكنه منم كه الان ساعت سه رو هم گذشته بيدارم

دانشگاهم كه هنوز انتخاب واحد نكرديم .درسته بيكاري ميچسبه ولي نه زياد خب.دلم واسه دوستام تنگيده

دعا كنين فردا خالمينا با بسر و عروسشون بيان

اخه همين يه دونه خاله رو دارم.دايي هم ندارم.مامانم فقط يدونه ابجي داره

خو ديگه من برم .فردا بايد زود باشم.به مامي كمك كنم.دعا يادتون نره .منم همتونو دعا ميكنم سر سجادم.دوستون

دارم.باباي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 2:38 توسط ice girl| |

شما كه تااينجا اومدين لطف كنين به وبلاگ ابجي وداداشم هم سربزنين .نظر هم بذارينا.حتما سر بزنين ارزششو داره

 

 وب داداش :

                                                                                                                            www.otaghmakhfi.blogfa.com          www.ghaleiesehramiz.blogfa.com                                                                                  

وب ابجي:                                                                                                                       

                                                                 www.faezeh10.blogfa.com                                                                                                                                       

اينم ادرس وب ديگه خودمه :

                                                www.asheghaneh-ba-khoda.blogfa.com   

 

سر بزنيا .باشه؟                        


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:18 توسط ice girl| |

 

سلام به همگي

خوبين خوشين ؟؟

خبر خاصي نيس روزا همچنان تكراري وگذران

نه مهماني نه عروسي نه كوفتي نه زهرماري

كار ما هم شده اين

بعد ظهر مامي داره ميره خونه مامانش .صداش ميكنم ميگم قهوه تموم شده برام قهوه بخر

ميگه برو بولشو بيار بده برات ميخرم

من

مامي محترم

من

ميگم چطور شد من بولشو بدم شماها هم نوش جامن كنين نميدم برو بخر

گفت بس منم نميخرم

من بيچاره هم چاره اي مگه داشتم اومدم اتاقم بول برداشتم رفتم گفتم بيا برو بخر ولي واي بحالتون اگه بگين بما هم بده

مامي

اومدم اتاقم داد زدم كلوچه هم بخريا يادت نره

رفتم وضو گرفتم نمازمو داشتم تموم ميكردم قربون ابجيم برم تك زد بيا چت

منم زود بريدم رو كامبيوتر

بعد يكم حرفيدن گفت برم نمازمو بخونم ميام

منم همچنان نشستم سر اين كامبيوتر.منتظرم ابجي بياد

ابجي بعد نيم ساعت اومد دوباره حرفيديم ازشوهر داري وزندگي ودلتنگي و....

واي خيلي چسبيد تا ساعت 9حرفيديم

مامي اينا هم اومدن .رفتم بايين ديدم خريده هم كلوچه هم قهوه

ميگه بيا بولتو بدم اينو هم نصفش كن نصفش مال تو نصفش مال ما

من

جامو بردم ديگه هم نصفش بتنهايي مال منه هم بولش برگشت جيبم

تازه كلوچه هم دوتا برداشتم

بيتزا تنوري هم شام نوش جان كردم

بهتر ازاين ديگه نميشد .هرچند بدر محترم رو اعصابم يكم بياده روي كردن ولي خب بيخيالش بابا

 

خدايا بابت همه خوبيات نعمتات مهربونيات شكر.عاشقتم هواااااااااااااااااااااااارتا

 

                    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:46 توسط ice girl| |

دي ديشب يه غلطي كرديم خواستيم فيلم دانلود كنيم سريال قلب يخي رو.از ساعت دو شروع كرديم بر ميشد مگه.يه ساعت بشين دو ساعت بشين سه ساعت بشيناخرش بساعت نگا كرديم ديديم 8صبحه

اونم بااينترنت بر سرعت خدا ميدونست سرعت نداشتم بايد چند روز منتظر ميشدم اين دانلود شهخلاصه ما بجاي اينكه 9ساعت تو شب بخوابيم 6ساعت تو روز خوابيديم اونم ساعت ده بود مامي اومد بيدارم كرد باشو صبحونه بخور .اه ديگه داشتم ديونه ميشدم اينم ازشانس ما بود خب اگه روزاي ديگه بود ميرفت سركار منم تا لنگ ظهر راحت ميخوابيدم باشدم باكلك يه لقمه گرفتم اصلا نفميدم چجوري خوردم گمونم اصلا  نجوييدم همينجوري هدايت كردم سمت معده مباركبعدشم زود سرمو گذاشتم رو بالش خوابيدم ساعت سه بيدارشدم رفتم بايين ديدم قربون مامانيم برم دوتا غذاي مورد علاقه منو بخته زود رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم.فتم سرسفرهنوش جان كردم باشدم اومدم اتاق ودوباره لالاخب شب رو

نخوابيده بود تنبلو نيستم كه هيچي ديگه بعدش ساعت 6باشدم باابجي فازي خوش وبش كرديم تاالان.همين...


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:45 توسط ice girl| |

امروز همچين روز خوبيم برام نبود ديشب بااينكه گفتم ميرم بخوابم يه ساعت رو تخت ور رفتم اخرش خسته شدم باشدم نشستم باي كامبيوتر نرم افزار و ترانه اينا دانلود كردم تا لنگ ظهرم خواب بودمبعدشم دوباره بيكاري حيف استقلال قهرمونمونم باخت خب معلومه بازيكناي حرفه ايش همشون يه درد بيدا كرده بودن اون ازفرهاد كه رفت اينم ازبقيه يكي نيومده يكي مصدومه .كلا ضد حال شد بيخيالش ....روزا داره

تكراري ميشه برام همين...


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:23 توسط ice girl| |

Design By : Night Melody